Monday, June 14, 2010

روش به دیواره . زیر روتختی سرمه ای رنگ از جمه بازار خریده شده ای که شبیه شب پر ستاره است . صدای نفسهاش میاد . دلم میخواد که از پشت بغلش کنم فشارش بدم اما دلم نمیاد که بیدارش کنم . دیشب دروغ گفتم . پرسید بعد از من کسی بوده . گفتم نه . دروغ گفتم . اما اگر هزار بار هم اون لحظه تکرار شه بازهم دروغ میگم . دیشب وقتی پرسید من روبروی آینه ایستاده بودم دلم گرفته بود دلم میخواست که بغلش کنم دلم میخواست که ببوسدم دلم میخواست که تو تختم باشه . دیشب وقتی پرسید من حتی به این فکر کردم که اگر این بار بمونه اگر این بار تا تهش بریم چی؟ یعنی تمام رابطه میشه روی یک دروغ . مهم نبود . میخواستم که باشه . تلفنش زنگ میزنه . بیدار نمیشه . پا میشم دوش میگیرم . با حوله بر میگردم کنارش . بغلش میکنم . بیدار نمیشه . میخوابم . با بو سهاش بیدار میشم . برهنه است . حوله رو باز میکنم . تنش و دوست دارم . زبری صورتش و تماس دستهاش و . مهم نیست که چی میشه . مهم نیست که دروغ گفتم . چشمهام و میبندم روتختی سرمه ای میوفته رو زمین . کنار حوله آبی .

No comments:

Post a Comment