Saturday, November 13, 2010

ساعت هشت و هشت دقیقه شبه . ملافه های تخت بوی تنت و داره . خیلی ها فکر میکنن که من دیوانه ام یا زیادی به بو گیر میدم . تنم بوی تنت و داره . بالشتهای روی مبل بوی گریه میده . لباسهای دیشب روی صندلیه هنوز . ۱۳ ساعت پیش رفتی. دنیا تکست داده که :‌
don't get attached to this idiot .
احمق ؟ احق خیلی هارشه برای تو . باید پاشم برم زیر دوش . این همه بو داره دیوانه ام میکنه . تو حق داری . همه به تو حق میدن . حق میدن وقتی میگی ما به هم نمیخوریم یا تو نمیتونی من و خوشبخت کنی یا تو زندگیت رو هواست . من نمیفهمم خوشبختی من از کی تا حالا شده شورت گلداری که روی بند رخت یک بالا پشتبوم جا مونده .
باید پاشم برم زیر دوش . بشورمت از تنم . ملافه ها رو بندازم توی ماشین . دلم و چی کار کنم ؟ بزارم توی یک تشت خیس بخوره بعد آویزونش کنم کنار خوشبختی؟

من نمیفهمم . رابطه خودمون نمیفهمم . رابطه های خودم و نمیفهمم . حرفهای تورو هم نمیفهمم . تو میگی من یک سال دیگه تازه میفهمم که اشتباه کردم که دنیاهامون فرق میکنه که من بیشتر از تو مدرسه رفتم که من درآمدم بیشتر خواهد بود که من مردانگی تورو زیر سوال خواهم برد .

مامان میگفت بزارم بری . که تو خوشبخت تری بدون من . میبینی خوشبختی تو هم انگار یک زیرشلواریه روی بند رخت بغلی. که من نمیفهمم که تموم میشه و آینده تو هم از بین میره .
من دردم اومده .

Tuesday, November 2, 2010

لیوانهای مارتینی تا امروز صبح که مامان برشون داشت روی میز بودن . جای تنت هنوز روی تخت مونده . بالشتی که پرت کردی بالای تخت هنوز اونجاست . بسته قرص سر درد روی پاتختیه .
خیلی خری که نیستی .