Wednesday, October 31, 2012

چشمام بسته بود . دورورم پر از درخت بود . بالای سرم ماه . هیچ چیز مهم نبود . هیچ کس جلوم نبود. فقط من بودم و چشمهایی که بسته بود و رد آهنگ پشت چشمهام. زمین زیر پام محکم بود . امنیت کامل بود .

Sunday, October 21, 2012

دم دریا بودیم . همه بودند . بحث مو و اکستنشن بود . دورانی بود که هرجا میرفتم میومد و از دور می ایستاد نگاهم میکرد . من گفتم دلم نمیاد موهام و کوتاه کنم . دلم میخواد وقتی بچه دار میشم موهام بلند باشه مثل مامانم و فکر میکنم اگه الان کوتاه کنم دیگه تا اون موقع بلند نمیشه . دخترها داشتن سرم جیغ میکشیدند که تو هم سرویس کردی ما رو با بچه دار شدن . اون فقط لبخند میزد .

دیروز وقتی قرص و خریدم همونجا بازش کردم . کف دستم یک قرص سفید گرد بود . بچه توی ماشین منتظر بود براش از داروخانه بستنی بگیرم . باید میرفتم بیمارستان از اونجا . قرص کف دستم منتظر بود . منتظر بود که خیال من و کسی دیگر راحت شه که رحم من خالی است . توی ماشین که رسیدم قرص و خودم . زنگ زدم وقت گرفتم که موهام و کوتاه کنم .

Sunday, October 14, 2012

قبل از اینکه بریم تاتر من توی دستشویی اتاقش ایستاده بودم داشتم موهام و شونه میکردم . پشت سرم با یک لیوان ودکا و آب پرتقال ایستاده بود و حرف میزد. از توی آینه نگاهش میکردم . من هیچ تصویری از جردن ندارم .  داستان های بچگیش یک جوره غریبیه . از پدرش میگه . من به پدرم فکر میکنم و دستهاش روی شیشه ویترین مغازه اش . سرم گرم شده . سر به سرم میزاره که چقدر دقیقا ودکا لازمه توی سیستم آدم باشه که آدم نتونه خط چشم بکشه . یکهو بی هوا میگه دردت میاد . از توی آینه نگاهش میکنم خنده ام میگیره . میگم مشکل وقتی ایجاد میشه که چیزی واسه از دست دادن داشته باشی که در این شرایط من ندارم در نتیجه یک شات دیگه توی اون لیوان بریز. بنظرم حرفش مسخره بود . نه بخاطر اینکه حرفش  وقبول ندارم بخاظر اینکه گفتن این مزخرفات فقط یک عشوه عاطفیه .
چند ساعت بعد وقتی تو تاریکی تاتر نشسته بودیم و آبجو میخوردیم و من داشتم به این فکر میکردم که شت مثل اینکه زیادی حالم خوبه کسی به اینکه کسی دردش بیاد فکر میکرد . یا وقتی گشنه دنبال یک جایی میگشتیم که غذا بخوریم دردمون این نبود که وایی بیا چهارچوب این رابطه / دوستی رو مشخص کنیم .
همه چیز خیلی ساده تر از اون چیزیه که ماها فکر میکنیم . اون دستهاش و دور تنم حلقه میکنه و من برای مرد تکست میدم شب بخیر . صبح به این فکر میکنیم که صبحانه چی بخوریم یا کجا بریم کوه نوردی  . و وقتی از لا به لای درختها رد میشیم اون از پدرش میگه و تفنگهاش و من از مادر شدن و اینکه چقدر احساس میکنم این انرژی جمع شده توی تنم باید صرف دوست داشتن یک بچه شه . به اینکه چقدر خودخواهانه است سگ داشتن وقتی میشه مادر بچه ای شد که هست که به هر دلیلی کسی نیست کنارش .
میخنده میگه پارتنر میخوای برای اون کار . و درست در همون لحظه تنبل ترین سگ دنیا ولو میشه روی زمین خاکی و حاضر نمیشه از جاش پاشه . خم میشه اون احمق و بر میداره میزاره توی کیف پارچه ای . تصویر مردی با کیف پارچه ای که یک موجود احمق سفید اون توه .
حالا کلی تصویر توی سر منه . کلی تصویر و رابطه ای که چهار چوب نداره.

Monday, October 8, 2012

هنوز خالیم . هی دارم خودم و زیر و رو میکنم دنبال غم میگردم. حس از دست دادن دارم اما انگار که مدتهاست عزادار این جدایی باشم . خسته ام و هنوز ساعت حتی نه هم نشده .  دلم میخواست که زمان و به عقب برمیگشت به ولنتاین پارسال . یک هفته از قبل ولنتاین آخرین سفری که باهم رفتیم . شاید اگر میشد زمان و به عقب برگردوند میشد جلوی خیلی چیزها رو گرفت .  شاید مثلا شب اول وقتی داشتی آب انار و با ودکا قاطی میکردی برات یک قصه میگفتم . قصه ای که جلوی اولین دعوامون و میتونست بگیره . شاید هم حتی اگر زمان به عقب بر میگشت باز هم هیچی عوض نمیشد .

من این روزها جای خالیت و خوشگل ترین و احمق ترین سگ دنیا پر میکنم .

Sunday, October 7, 2012

تراپیستم میگه باید شروع کنم به روزانه نوشتن که دردها بیاد بالا. من اما نوشتنم نمیاد . دردم میاد اما نوشتنم از درد نمیاد .
روی پاتختیم یک عکس سیاه سفیده از بازار تهران . روسری سفید سرمه یکی از خواهرهاش کنارم نشسته و خواهر بزرگترش کنارم ایستاده داره با فرشنده حرف میزنه . من دارم میخندم . لابد بحث لباس عروسی که قراره دوخته شه برای خواهرش و لباس من که قراره خریده شه . گوشواره هام توی عکس معلومه . گوشواره های طلایی با سنگهای سبز . اون دوره گیری داده بودم به این گشواره ها . اون روزها دوربین به دست مدام دنبال ما راه میومد . حالا سالها بعد من یک پاکت عکس سیاه سفید داره از مقدمات عروسی خواهرش . دردی هم باقی نمونده از عروسی که سر نگرفت .
زمان میگذره . گریه ها تمام میشن . آخرش یک سری عکس سیاه سفید میمونه و آروزهایی که سر جاشون یخ زدن . این قانون روابطه . حالا میخواد که من از درد بگم؟ من درد دونم تمام شده خوب .