هنوز خالیم . هی دارم خودم و زیر و رو میکنم دنبال غم میگردم. حس از دست دادن دارم اما انگار که مدتهاست عزادار این جدایی باشم . خسته ام و هنوز ساعت حتی نه هم نشده . دلم میخواست که زمان و به عقب برمیگشت به ولنتاین پارسال . یک هفته از قبل ولنتاین آخرین سفری که باهم رفتیم . شاید اگر میشد زمان و به عقب برگردوند میشد جلوی خیلی چیزها رو گرفت . شاید مثلا شب اول وقتی داشتی آب انار و با ودکا قاطی میکردی برات یک قصه میگفتم . قصه ای که جلوی اولین دعوامون و میتونست بگیره . شاید هم حتی اگر زمان به عقب بر میگشت باز هم هیچی عوض نمیشد .
من این روزها جای خالیت و خوشگل ترین و احمق ترین سگ دنیا پر میکنم .
No comments:
Post a Comment