Friday, July 29, 2011

بیرون سیگار میکشیدیم . آروم پرسید فکر میکنی دعواشون شده؟ گفتم این دوتا همیشه دعواشونه تاحالا دیدی بهم دیگه نگاه کنن؟ برگشتیم لیوانهای نیمه خورده قهوه . کارد و چنگالهای روی میز جای مونده . لیوانهای شات ویسکی . بچه ای که روی مبل خوابش برده بود . زنی که توی آشپزخونه ایستاده بود . مردی که خیره شده بود به اخبار .
توی راه برگشتن گفت میترسه که ازدواج کنه دوباره که دوباره زنی توی آشپزخونه تو سکوت و خیره شه به اخبار و به زن دیگه ای فکر کنه .

وقتی رسیدیم خونه داشت با پدرش حرف میزد پای تلفن . من بیرون نشسته بودم روی صندلی توی حیاط خیره به درختی که از شاخه هاش کسی آویزهای طلایی بسته بود . زنی پشت پنجره ای با پرده های سفید دستهاش و برده بود و بالا با مهربون ترین صدای دنیا با کسی حرف میزد و موهاش و می بافت . پشتش به پنجره بود و تنش توی پیچ و خم نور و سفیدی پرده گم شده بود . صدای مرد میومد که با عجیب ترین لهجه دنیا با پدرش چونه میزد . همسایه کناری ماشینش و پارک کرد . قدش بلند بود شبیه تو بود . درخت و دخیلهای روش و زن یادم رفت . تلفن و قطع کرد اومد بیرون نگاهی بهم انداخت و گفت دفعه اولی که همسایه رو دیدم میخواستم بهت زنگ بزنم بگم که چقدر شبیه اشه ولی دیدم حیف میشه که صورتت و نبینم .
امروز تکست داده بودی که هنوز دوستم داری و من چقدر تلخم . چقدر دورم .

من نه تلخم نه دور

من درخت معجزه نیستم
یکی تک درختم
موجی بر آبکندی

No comments:

Post a Comment