دارم به این فکر میکنم که یک لیست از کارهای مفید امروز واسه خودم بنویسم . اما تمام روز رو الواتی کردم . گوشت خوردم . مدیتیت هم نکردم . عوضش اتاق تمیز کردم ( ماسمالی البته )به یک الاغی هم گفتم بیا ازدواج کنیم بچه درست کنیم به جای مدرسه رفتن که البته نمیدونم میره توی لیست کارهای خوب یا بد . اون نکبتهم هم گفت میخوای لابد بعدش مزرعه بزنیم . منم نگفتم وای آره یا اینکه راستی نکبت جان من دلم نمیتونه بچه درست کنه . فقط تکیه دادم به صندلیم دستم و هم کشیدم رو خنکی لیوانم و چشمام و از پشت عینکم بستم و به یک مزرعه کوچولو فکر کردم با چندتا درخت میوه دوسه تا گاو چندتا یک دونه خروس .
پاشم برم بخوابم شاید خواب مزرعه دیدم .
No comments:
Post a Comment