Tuesday, April 26, 2011

۱

هیچکس نمیتونه بگه وجود داری یا نداری تا سی و خورده ای روز دیگه . پس برای من وجود داری تا خلافش ثابت شه . همیشه فکر میکردم اگر دختر داشته باشم اسمش رو میزارم نفس . ولی اسم تورو نمیشه نفس گذاشت . نفس اسم دخترک ایرانی من بود با موهای مشکی فر . ولی با این همه خون مهاجر روس و یونانی و ... شبیه نفس نخواهی شد . اسم مادربزرگ پدرت (‌پدرت چه کلمه سردیه باید یک چیزه دیگه صداش کنیم اینجا )‌الیزا بوده وقتی پدربزرگت یازده سالش بوده فوت میکنه واسه همین اسم عمه ات هم الیزاست . مرد دلش میخواد که اسم دخترش الیزا باشه . ولی اسمت الیزا هم نیست . حالا برات یک اسمی پیدا میکنیم .
دیشب تو اتاق بچگی پدرت اعلام کردم که قرص نخواهم خورد . اون هم اصراری نکرد . هر دو خوب میدونیم که رحم من ناخون خشک تر از این حرفهاست که به این تصادفها تن در بده . کلی هم خندیدیم به این که چقدر خوشگل بشی و چه بلاهایی سر ما خواهی آورد .
دیشب اما تو تخت خودم خیلی دورتر از اتاق بچگیهای مرد و عکس اخم آلود پدرش روی کنتر آشپزخونه و مبلهای گنده ای که روش ملافه سفید کشیده بودند تا صبح خواب دیدم که حامله ام . که تنهام . ساعت هشت صبح پاشدم لباس بپوشم که برم قرص بگیرم اما نرفتم . شاید برای اینکه ترس احمقانه ایست وجود داشتنت . شاید هم من دلم میخواد که وجود داشته باشی چه مرد باشه چه نباشه . ولی اگه راستش و بخوای اگر وجود داشته باشی حتی ممکنه خودم دلم نخواد که باشی . ولی اون تصمیم مال الان نیست .
راستی اسم مادربزرگ من ایران دخته .

No comments:

Post a Comment