Sunday, April 24, 2011

همه مست بودن . از اون مهمونی های بی سر و ته . یک عده تو حیاط نشسته بودیم رو سر و کول هم دیگه . بحث بچه بود . مرد گفت به جون سه تا پسرهام . گفتم مگه سه تان؟ گفت نه دوتان . یکیشون مال دوران جوونیم بود . دخترک گفت حامله است .
گفتم مال من نیست . گفت باشه ولی مرد باش. من مرد نبودم .

No comments:

Post a Comment