Friday, April 22, 2011

من ولو میشدم روی مبل قهوه ای زیر کتاب خونه پدرت . انقلاب رفتن گاهی برای تو فقط تنهایی رفتن بود . لیست کتابهایی که میخواستم و میدادم دستت و ناخنک میزدم به کتابهای پدرت . خواهر کوچکترت توی اتاق با دوست پسرش حرف میزد و از ذوق این که تو رفتی سریع قرار میزاشت . مادرت چایی میریخت و صدام میکرد توی آشپزخونه . بر میگشتی و کلی مسخره ام میکردی سر لیست کتابها . . توی جلد چیزهایی که خریده بودی برام مینوشتی . توی کیفت همیشه برای من چیز هیجان انگیزی داشتی . موهام کوتاه بود و تو سر به سرم میزاشتی برای اون دمبی که پشت سرم میبستم .


روی دلم دراز کشیدم مرد نشسته روی مبل . داره قصه میگه . قصه جنگهای صلیبی و سرهای بریده . بعد شعر میخونه از یک لرد انگلیسی . لیوان شرابم و میزارم روی پاتختی . میچرخم ذل میزنم به سقف . موهام از کنار تخت آویزونه . میرسه به زمین .

مدتها هر تصویری حتی تنم توی آینه تورو یادم مینداخت . سالها گذشته . الان کمتر میای و میری . گاهی خوابت و میبینم . ماههای اول هر شب خواب میدیدم که کنارم دراز کشیدی و با گریه از خواب میپریدم . حالا همیشه خواب رفتنت و میبینم .

رامین جهانبیگلو من و یاد تو میندازه . کفشهای گل دار روی زمین وقتی که مرد منتظر ایستاده تا باهم از در اتاق بریم بیرون . موهایی که دیگه کوتاه نیست . حلقه های طلا. سفره های عقد . اخوان ثالث . ...
چجوری بعد از تو میشه عاشق یک مرد ایرانی شد؟ چجوری میشه بعد ازتو به دستهایی که خط مینویسن اعتماد کرد ؟

مرد هیچ شباهتی به تو نداره . هیچکدومشون هیچ شباهتی به تو ندارن ...

No comments:

Post a Comment