Wednesday, January 26, 2011

تکلیف من با تنم روشنه . تکلیف من با تنم روشنه؟ بچه است . یا نه شاید من پیر شدم . حول کرده . توی لیوان پلاستیکی ودکا رو با نوشابه قاطی میکنه . من لبخند میزنم . میدونم که چرا اینجام . تکلیف من با تنم روشنه . دوسته . من خوب میدونم که کجاست مرزی که باید به تنم برسم وگرنه تمام روز و پشت تمام کتابها به تنها چیزی که فکر میکنم نیاز تنمه . توی آشپزخونه میبوستم . تو دلم میگم اونقدر هم بد نبود . بوسه دوم حتی خیلی هم خوب بود . چیزی به چیزی دیگه ای ختم میشه و صبح ساعت نه صبح من کنارش از خواب بیدار میشم . لبخند زنان بدون اینکه بیدارش کنم میام بیرون . تمام روز رو هم لبخند میزدم . تجربه خوبی بود .

No comments:

Post a Comment