Monday, January 3, 2011

کلی حرف داشتم . باید میگفتم که چقدر بهت افتخار میکنم برای این خودسوزی که راه انداختی برای خراب کردن همه پلهای پشت سرت و اینکه چقدر احمقانه و اشتباهه . اما دیگه نه . جایی ندارم توی قلبم یا توی زندگیم . باید این مریض خونه رو خالی کنم . تمام این تختهای نیمه پررو . همه این جنازه های نیمه زنده رو . سال نو شده . مگه نه؟ امسال باید خودم و نجات بدم . . همه چیز تعطیله . هیچکس و امسال نجات نمیدم . لبخند هم نمیزنم . امسال صاف وایمستم شب ها زودتر میخوابم صبحها کمی زودتر بیدار میشم لباس ورزشم و توی ماشین میزارم و هیچ سوالی نمیپرسم . تمام قصه ها تمام زندانها تمام سرنگها تمام داستانهای سوزناک مال پارسال بود . امسال داستان دیگریست .

No comments:

Post a Comment