Friday, February 4, 2011

باید بنویسیم از زن بودنمون . از تجربه هامون از تنمون. باید صدا داشته باشیم. اما چی بگیم؟ من این هفته دو تا پرونده تجاوز داشتم. دوتا . یکی سر کار . یکی توی مدرسه . من هر بار چیزی توی تنم میلرزه . چجوری میشه گفت کجای تنمون از هم میپاشه وقتی خیلی از زنهای دورورمون تنشون حریم شخصیشون نبوده یک جایی توی یک زمانی .

باید بنویسم . از تنم. از نیازهای تنم که گیجم میکنه . از خواستن تن مردی نیست . از نیازی که رشد میکنه که گاهی افسار پاره میکنه . که گاهی حتی فقط برای یک شب فقط برای یک شب براش بسه . و از این روزها نیازها رو افسار میکنم . چرا؟ خودمم نمیدونم . توی تاریکی شب که خوابیدم روی تخت وقتی که زنگ میزنه بپرسه بیاد یا نه یا من حاضرم برم یا نه . تلفن و قطع میکنم و میخوابم . نه از نخواستن . فقط از سر دونستن اینکه شاید به جایی رسیدم که یک شبها بس نیست . من دلم مردی رو میخواد که تن من براش عزیز باشه چون تن منه و نه بر سر زیبایی . من مردی رو میخوام که امشب و فردا شب و هفته آينده هم باشه . و نیست و شاید هرگز نباشه .

دیشب داشتم فکر میکردم که از الان کاغذهام و بفرستم شاید خواستم سال دیگه با ارتش برم عراق . با استادهام راجبش حرف زدم . بعد یادم میوفته که سنم داره میره بالا و آرزوی ازدواج کردن و بچه دار شدن چی میشه ؟ حتی به این فکر کردم که اگر مردی بودم ۲۶ ساله که میخواست بره چقدر جا داشت برای اینکه نگران بقای نسلم نباشم . اما نیستم . به این فکر کردم که چقدر خوب که تنهام نگران این نیستم که تصمیم روی کسی تاثیر بزاره . کاش مرد بودم . شاید زندگی راحت تر بود .

گاهی دوست داشتم اون نگاه و نگاهی که طرف مثل یک آبنبات توی زر ورق داره نگاهت میکنه . الان نه . الان دلم میخواد که شنیده بشم .وقتی دستهاشون و میکشن روی تنم من حرفها برای زدن دارم . واسه همین مشکل پیدا کردم با جاهای تاریک پر از مردهای مست .

هنوز تصمیم نگرفتم که با این تنهایی اوکی ام یا نیستم . تصمیم گرفتم که عاشق شم ولی مگه آدم برای عاشق شدن تصمیم میگیره؟

No comments:

Post a Comment