روزه مرد گرفتم . همه چیز و خط زدم . تنم و بر میدارم میبرم کلاس یوگا . دلم میخواد که کسی بغلم کنه . کسی که بمونه . از رفتنها خسته شدم و همه چیز و تعطیل کردم . گرچه واقعیت تلخ ماجرا این جاست که اصولا رفتنها کار منه وقتی طرف کم میزاره یا نمیشه . میرم کلاس یوگا به جای سکس . حوله ام و پهن میکنم روی زمین . یک خانم ایرانی تپل روبروی من نشسته . معلمه اصولا با سطون فقرات آدمیزاد مشکل داره و شاید بهش گفتن که استخوان فقط یک فرضیه است و وجود خارجی نداره . تو دلم میگم نمیشه حالا سکس داشته باشی ؟ و اینجوری کش و قوص نیای اینجا آخه . خانم ایرانی از خودش صداهای عجیب غریب در میاره . آقای بغلی هم مثل من داره دنبال نزدیک ترین در میگرده برای فرار . من نفس میکشم اما ذهنم نه تنها آزاد نیست که گیج میزنه . نگرانی هام و میشموره . بعد بخودم غر میزنم که حداقل وقتی سکس داری پنج دقیقه خفه خون میگیری انقدر با خودت چونه نمیزنی . همه جا هستم به جز توی کلاس اما پاهام بطرز باز نشدنی گره خورده . دراز میکشم چراغ و خاموش میکنند . دستم و میزارم روی قلبم دست راستم و میزارم روی دلم نفس میکشم . ذهنم بلاخره بعد از یک ساعت و نیم گره زدن لنگ و پاچه بلاخره ساکت شده . فقط یک چیزی توی ذهنم تکرار میشه :
ای دل همین جا لنگ شو
ای دل همین جا لنگ شو
ای دل همین جا لنگ شو
ای دل همین جا لنگ شو
ای دل همین جا لنگ شو
ای دل همین جا لنگ شو
No comments:
Post a Comment