Wednesday, October 26, 2011

یکی از همین روزها وقتی از سر کار اومدم ودوش گرفتم به جای پیژامه راه راه و جوراب لنگه به لنگه صورتی و نشستن جلوی تلویزیون سالاد خوردن و بعدش ساعت ۹ خوابیدن ٫‌ تلفنم و بر خواهم داشت و یکی و پیدا خواهم کرد که بخواد بریم شراب بخوریم .
یکی از همین شبها به جای اینکه با موی خیس فر برم زیر پتو بی خیال دکتر ژیواگو میشم و .موهام و خشک میکنم و به جای پیژامه پیراهن مشکی تنم میکنم با کفش پاشنه بلند ماتیک قرمز هم شاید زدم حتی .
یکی از همین شبها اشکم بند خواهد اومد .
یکی از همین شبها . اما امشب نه .

2 comments:

  1. خوبست که هنوز می نویسی
    و من هنوز می‌توانم بخوانمت
    موفق باشی
    رضا مهرزاد

    ReplyDelete
  2. کجایی؟ چرا نمی نویسی؟ چرا نیستی؟
    بنویس
    باش
    تا بخوانم

    ReplyDelete