Monday, September 10, 2012

 از زیر دوش اومدم بیرون دیدم ایستاده بغل کتابخونه و نامه تو دستشه . همونجوری ایستاده بود زیبا / برهنه / . تن بدون لباسش خیلی دوست داشتنی تره تا زمانی که گم میشه توی لایه هایی لباسها. گفت از طرف دوستمونه؟ گفتم روی دست گل آخری بود و لابد این خانومه که خونه رو تمیز میکنه گذاشته اش اینجا . باور نکرد . من حتی یادم نبود که توی اون پاکت چی بوده چی نوشته شده بوده . فقط میدونستم که موج خشم یادآوری تا روزها رابطمون و خواهد لرزوند . نامه رو گذاشت توی پاکت کنار عکس توی قفسه و رفت زیر دوش. من زانوهام میلرزید .  صدای آب میومد  جیر جیرکها . بودنش اینجا به قیمت نبودن کسی دیگه بود . . کسی که آدمش و اشتباه انتخاب کرده بود .
امشب قبل از اینکه جلوی آینه به ایستم یا به این فکر کنم که چی بپوشم اول پاکت و برداشتم . چیز خاصی توش نبود به جز معذرت خواهی . پاکت و با کلمه هایی که بهم تاب خوارده بودند پرت کردم توی سطل صورتی کنار میز .

من باید معذرت میخواستم . نه هیچ کس دیگه ای .

No comments:

Post a Comment