Saturday, October 15, 2011

من کارم و دوست دارم . زیاد هم دوست دارم . من انتخاب کردم که اینجا باشم من برای اینجا بودن خودم و خفه کردم و هر روز صبح که میشینم پشت میزم و برنامه کلاینتها و گروهم و نگاه میکنم ته دلم چیزی از خوشی میلغزه . شب که میام خونه اما یک سری تصویر تو سرمه شاید واسه همین مینویسمشون .
تصویر مردی با ناخونهای قرمز که میگف میفهمی آدم عاشق باشه بعد از عشقش ایدز بگیره یعنی چی؟ میفهمی که درد داره . نمیتونی بگی رفتم با یکی خوابیدم یادم هم نیست مهم نیست کی بود نمیتونی بگی تزریق کردم سرنگش کثیف بود . من عاشقش بودم .
تصویر زنی که صورتش کبود بود . میگفت شوهرم باور نمیکنه که خودش کتکم زده میگه های بوده حالا من میخوام معذرت خواهی کنه میخوام ببینه بعد بشینه روبروم بگه ببخشید . زن دیگه ای گوشه اتاق گفت : : حتی فکرش و هم نکن هرگز نمیاد بگه ببخشید . هیچکدومشون هیچوقت وقتی کبودت میکنند نمیگند ببخشید .
تصویر پسر بیست ساله ای که هنوز بار نمیتونه بره اما روزی کلی قرص میخوره برای ایدز . اما مواظبه کسی ازش نگیره چون فکر میکنه اون حق انتخاب نداشت اما دلش میخواد که به بقیه حق انتخاب بده .
فکر میکنم سخت ترین قسمتش برام جایی بود که قبول کنم این آدمها انتخاب میکنند به پارتنرشون بگند که مثبت یا منفی هستند .

من کارم و دوست دارم . آدمهایی که باهاشون کار میکنم و دوست دارم . حالم خوش میشه وقتی میبینم بیست نفر آدم نگران حال کسی اند که دیشب ریلپس کرده یکی بردتش هتل اون یکی تا صبح کنارش مونده . من صبح که ماشینم و پارک میکنم و میبینم یکیشون که دیشب میخواسته خودش و بکشه نشسته دم در منتظر تراپیستش به خودم میگم یک روز دیگه یک روز خوب دیگه . وقتی میبینم که عاشق هم میشن چیزی از خوشی تو دلم بالا پایین میره بعد از خودم خجالت میکشم که من بین این همه امید انقدر تلخم وقتی پای زندگی خودم وسط باشه .
جایی که من هستم مرگ نزدیکه . باید مواظب باشم که سرما نخورم که ازم نگیرن . باید مدام دستهام و بشورم . اما همونقدری که مرگ نزدیکه امید هم هست . صبحها اتاق انتظار پره از سر و صدا و خنده . ساعت هشت صبح که من قهوه به دست به این فکر میکنم که آخه کی کله سحر انقدر میتونه حرف واسه گفتن داشته باشه .
من خوشبختم . نه بخاطر اینکه تنها آدمیم که توی اون سالن ایدز نداره . یا سینه هاش از اول اونجا بودن و اصلان زن بدنیا اومده یا صورتش کبود نیست . من خوشبختم چون اونجام . چون انقدر بهم این فرصت داده شده که اونجا باشم .

No comments:

Post a Comment