Tuesday, July 20, 2010

این روزها همه چیز خنده داره . من مثل یک پرنده احمق دیوارهای شیشه ای دورت و نمیبینم و مدام از دور اوج میگیرم و با شتاب میام که بپرم بغلت و شتلقق میخورم به دیوار و بعد دوباره و دوباره دوباره همین کار و میکنم . میدونی فکر کنم که دارم عاشق میشم اما خودم هم حاضرم اعتراف کنم که معشوق کاملی نیستی . این و وقتی فهمیدم که پنج صبح داشتی کار میکردی و من اومدم نشستم توی بغلت اخم کرده بودی به نظرم حتی جذاب ترین مرد دنیا هم نبودی اما عزیز ترین بودی . ولی میگه قرار نیست آدم وقتی عاشق میشه فکر کنه طرف تالاپی از آسمون افتاده پایین یا از اون بهتر پیدا نمیشه؟ شب تولدت من در گوشت گفتم دارم عاشقت میشم و تو لبخند زدی چند دقیقه بعد دیدم که مرد تکست داده که دوستم داره . خنده ام گرفت که بیا من عاشقیم و یک جای دیگه میکنم و جوابش از یک سوراخ دیگه در میاد .
اصلا خنده داری این روزها فقط به تو نیست . تنها دختر این خانواده که تنها دختر بودنش خوار مادرش و سرویس کرده نمیخواد بره دانشگاه نمیخواد دکترا بگیره حداقل الان نمیخواد اصلا کاغذهاش و هم پست نکرده تازه حتی به کسی هم نگفته . میخواد شاطر شه . میخواد بره مدرسه شاطری (‌حالا به اونا میگه دانشکده فرانسوی شیرینی پزی اما من و تو که میدونیم شاطریه )‌ این یعنی تو تمام مهمونی های ایرانیه سال آینده در جواب اینکه خوب دخترتون چی کار میکنه لبخند خواهند زد . اوه اوه اوه و سوال خوشگل اینکه پس هنوز ازدواج نکرده؟ ولی چه حالی ببره دخترشون از ۹ ماه که قراره فقط شیرینی درست کنه آخرش هم یاد بگیره کیک عروسی بپزه . نه فکرش و بکن چه کاری لذت بخش از تمام روز بین آررد و شکر و شکلات بودن؟
اصلا خنده داره این همه غربی بودن تو و این همه شرقی بودن من و این همه آروم بودن توه و این همه هارتو پورت من . تو میگی آدما وقتی عاشق میشن که خل و چلی شون به هم بیاد . خل بودن من تو لج کردنم با هرچیزی که بخواد من و بکنه تو جعبه خل بودن تو تو لج کردن با پدرت و رد کردن فرهنگی از تو توقع داره . شایدم عاشقم شی کی میدونه؟
در راستای خنده دار بودن این روزها من امید وارم که این خانواده عزیز وقتی دیدنت درک کنند که چرا باید عاشق تو شد با اون همه رنگ توی چشمات عاشق تویی که شب اول حاضر شدی با من بیای توی آب عاشق تویی که اولین بوسه ات زیر موج بود و مزه دریا میداد نه آقای با شخصیت ایرانی که هی ما باهم رفتیم زیر نور شمع شام خوردیم و راجب اقتصاد خاور میانه حرف زد و باز ما رفتیم شام خوردیم انقدر راجب اقتصاد حرف زد تا تو اومدی و من و بوسیدی . مهم هم نیست اگر نفهمند . مهم اینکه من فهمیدم که آدم باید عاشق تو بشه .

No comments:

Post a Comment