Thursday, July 15, 2010

از کجا اومدی نشستی وسط عاشقی کردنهای این روزهام؟ خودت که نه . این خود کچل ترس زده سر در گم نه . اون خود خوده ۲۴-۲۵ ساله عاشقی که ادای طاهر علی حاتمی و در میاورد - همون خودی که نفس دخترک ۱۶ ساله رو برید از عشق . همون مردی که بس بود برای همیشه و همیشه بس بود . یک شب که روی همین کاناپه نشسته بودم و داشتم اخوان ثالث میخوندم یک هو از بین خطهای : خانه ات آباد ای ویرانی سبز ..... پریدی بیرون اومدی نشستی این وسط. شبی که برای اولین بار بوسیدیم فرداش زنگ زدی گفتی :‌با تو دیشب تا کجا رفتم .... چقدر خوشبخت بودی مرد که میشد برای معشوقت اخوان ثالث بخونی . دیشب داشتم فکر میکردم آخ بسه دیگه میشه حالا من فارسی حرف بزنم؟ یاد یکی از دوستهای مامانی افتادم که مهمون فارس که براشون میومد بعدش میرفت دراز میکشید رو تخت که مردم از بس فارسی حرف زدم. چی داشتم میگفتم؟ آهان . جدی نگرفتم این که یهو اومدی نشستی اون وسط تا اینکه بازم دیشب ( عجب شبی بود دیشبا حالا خوبه من اصلا هم فرصت فکر کردن نداشتم)‌ بین نسیمی که از پنجره بوی کاج و لیمو میاورد تو بین نفسهاش و بوسه هاش و زبری صورتش و نگاهش یکهو لبهام نزدیک بود که بگن :‌دوستت دارم. حالا از جناب مغز اصرار که فعلا خفه شو از لبها اصرار . منم از بس لبهام و فشار دادم بهم که داشت نفسم بند میومد . روم کردم اون ور نگاهش روی گردنم بود روی صورتم . باخودم گفتم الان اگه بگه دوستت دارم که من عین یک جونور عجیب غریب میپرم روش که وای منمممممممممم. بعد تو اومدی نشستی اون وسط بین ما . من بعد از تو هیچکس و دوستی نداشتم . من بعد از تو عاشقی نکردم. سه ساله که تو دیگه طاهر علی حاتمی نیستی و سه ساله که هیچکس هیچ نفسی و از من ندزیده بود.
آخ کاش میشد بریم بشینیم قهوه بخوریم بهت بگم که دارم عاشقی میکنم . کاش میشد عشقمون که مرد دوستیمون زنده میموند. آخ .

No comments:

Post a Comment