Saturday, November 3, 2012

من این روزها انگشتم و فقط به سمت خودم گرفتم . این منم که دیر رجیستر کردم برای رای دادن پس چجوری میتونم انگشتم و بگیرم طرف رپالیکنهای روی اعصاب . منم که زنگ نمیزنم به بابام . منم که اخبار ایران و نمیخونم و هر بار که میرم توی آشپزخونه یک چیزی بردارم بخورم یاد اعتصاب غذای ملت میوفتم ولی بعد لیوان شیرم و سر میکشم . این منم که میشینم روبروی مرد بعد اون انگشتش و میگیره طرف من و وقتی پای خودش وسط باشه با خون سردی میگه تو اشتباه میکنی اما من بخشی از شخصیتمه . این منم که آدمها رو راه دادم بین رابطه خودم با ج و حالا نظر میدن و من عصبانی میشم . خوب عزیز من اون در و خودت باز کردی .
آخر روز که میشه من همه رو میفهمم میتونم تکه های پازلهای همه رابطه ها رو کنار هم بچینم اما در اخر فقط خودم میمونم و اشتباههام و به اینجا که میرسه  نمیدونم با خودم چی کار کنم به جز پناه بردن به تخت با کتاب آخر رشدی .

No comments:

Post a Comment