Thursday, January 17, 2013

من خوشبختم و خوشبختی من دلایل ساده ای داره . خوشبختی من به سادگی دستهای بزرگ دوستیه که نیم ساعت قبل از عوض شدن سال وقتی که نفس من بالا نمیومد تو تاریکی و سر صدای کنسرت بین آدمهایی که همه لباسهایی شبیه هم تنشون بود . بین ۴ هزار نفر آدم  که همگی توی یک دنیای دیگه بودند . توی اون تاریکی و همهمه من و نشونده یک گوشه ای سرم و گرفته توی دستش که نبینم اطرافم و در گوشم به یک آهنگ عربی قدیمی و زمزمه میکرد . آهنگی که سالها مادرش تو سوریه موقع ظرف شدن زیر لب زمزمه کرده بوده . توی شلوغی چند دقیقه قبل از تحویل سال وقتی که خوندنش تموم شد نفس من هم بالا اومد .
خوشبختی من به اندازه مهربونی های ساده مرد است . به اندازه نگاهش نشسته روی صندلی دورتر  از من با تاکسیدو  و پاپیون مشکی و من نشسته بین استادهاش و نگاهش که گرمه حتی از این فاصله .
خوشبختی من به اندازه گرفتن یک تکست ساده است شب قبل از مصاحبه که من به جات نگرانم تو خیالت راحت باشه .
شاید خیلی چیزها سر جای خودش نباشه . شاید خیلی چیزها باید عوض شه اما از ته دلم میدونم که جای امنی ایستاده ام و کلی دست پشت سرم هست که اگر بخوام تکیه بدم بغلم میکنند . دستهای بزرگ گرمی که حتی تو تاریکی هم حال بد و من حس میکنند .
دنیای من این روزها جای امنیه .

No comments:

Post a Comment